دیگه خیلی دیر..

ღ.آرزوی محال.ღ

 

گاهی وقتها آدم میزنه به سرش میخواد یکم خودشو پیش عشقش لوس کنه بهش میگه :

من رفتم ؛ باهات قهرم ، دیگه همه چی تموم شد!
و چقدر دلش میخواد بشنوه: کجا بچه لوس غلط میکنی که میری... مگه دست خودته ؟
اما .... نمیدانم
چه حکمتیست که آدمی همیشه اینجور وقتها میشنوه : به سلامت...

 

همیشه رفتن به این معنی نیست که میخوام برم..!

شاید فقط میخواد بدونه هنوزم بودنش برات فرقی داره یا نه!

اما وقتی میفهمیم که دیگه دیر شده... خیلی دیر..!



نظرات شما عزیزان:

✖ یگانه ✖
ساعت4:32---24 مهر 1392
من زبان برگ ها را می دانم …
مثلا “خش خش” یعنی “امان از جدایی”
پیش از جدایی از درخت هیچ برگی خش خش نمی کند …


✖ یگانه ✖
ساعت4:58---15 مهر 1392
پسرک جلوی خانومی را میگیرد و با التماس میگوید :
خانم ! تو رو خدا یه شاخه گل بخرید
زن در حالی که گل را از دستش میگرفت
نگاه پسرک را روی کفش هایش حس کرد،
چه کفش های قشنگی دارید !
زن لبخندی زد و گفت:برادرم برایم خریده است دوست داشتی جای من بودی؟؟
پسرک بی هیچ درنگی محکم گفت :
نه…
ولی دوست داشتم جای برادرت بودم !!!

… تا من هم برای خواهرم کفش می خریدم..


ღ♥ღ یگانه ღ♥ღ
ساعت4:40---6 مهر 1392
اگه عاشقی، سعی کن به عشقت برسی چون وقتی بره دیگه رفته.

اگه عاشق نیستی پس تلاش نکن که طعمش رو بچشی.

چون تلخترین شیرینی روزگاره


anahita
ساعت19:54---10 شهريور 1392
این روزها تلــــــــــــــخ می گذرد


دستـــــــــــــــم می لرزد از توصیفش


همیـــــــن بس کـــــــه


نفس کشیــــــــــــــدنم در این مرگِــــــــــــــ تدریجی


مثل خودکشـــــــــــــــــــــی است با تیـــــــــــــــــــــغِ کُند


sherlock
ساعت15:39---1 شهريور 1392
ziba bod

sherlock
ساعت15:39---1 شهريور 1392
ziba bod

اجــــــی محـــــدثــــــه
ساعت13:09---29 مرداد 1392
دیروز از سر کار برمیگشتم دیدم یه پسر بچه قدش به زنگ ایفون نمیرسه هی داره خودشو میکشونه بالا ، منم مثل یه رابین هود رفتم ، گفتم : میخوای برات زنگ بزنم ، اونم سرشو تکون داد و گفت اوهوم..... منم برای اینکه سریعتر در رو براش باز کنن دو سه بار زنگ زدم.
بعدش با لبخند بهش گفتم : خوب دیگه چیکار کنم برات کوچولو ؟؟
گفت هیچی دیگه فرار کن تا صاحبخونه نیومده ...!!!!
تو از اون ور برو من از این ور .....!!!!!! :|
بچه نیستن بخدا گرازن


parandis
ساعت1:31---27 مرداد 1392
گفت تمام زندگیم هستی وقتی داشت میرفت بهش گفتم مگه تموم زندگیت نبودم؟گفت آدم واسه رسیدن به عشقش از زندگیش میگذرهخوشحال میشم اگه با تبادل لینک موافق باشی

یاسی
ساعت23:54---25 مرداد 1392
اگر زندگيست چرا ميميريم؟
اگر مرگ است چرا زندگي ميكنيم؟
اگر شاديست چرا غمگينيم؟
اگر غم است چرا شاديم؟
اگر گريه است چرا ميخنديم؟
اگر خنده است چرا گريه ميكنيم؟اگر نرسيدن است چرا عاشقيم؟
و بالاخره اگر عشق است چرا نميرسيم؟؟؟؟
راستي واقعا زندگي چيست؟؟؟؟؟


یاسی
ساعت1:06---25 مرداد 1392
فدات داداشی منی دیگه
پاسخ:قربونت آجی گلمی دیگه :-*


یاسی
ساعت0:48---25 مرداد 1392
شیشه پنجره را باران شست ....از دل من اما چه کسی نقش توراخواهد شست؟

آسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگمی پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران باران

پر مرغان نگاهم راشست.....-در میان من وتو فاصله هاست

گاه می اندیشم میتوانی تو به لبخندی این فاصله را برداری


پاسخ::) :x


amin
ساعت21:55---24 مرداد 1392

سلام امیدوارم حالتون خوب باشه انصافآ وبتون خیلی قشنگ نمیخوام تعریف و تمجید الکی بکنم واقعا قشنگ
من شما رو لینک میکنم و منتظر حضور گرم شما هستم...
شما هم لطفا بهم سر بزنید و نظرتون بگید و منو با اسم وب ام یعنی " تنهاترین عشق روزگار " لینک کنید
راستی اگر دوست داشتید میتونید کد بنر منو که در سمت راست و پایین آمار وب است در قسمت کدهای اختصاصی وبتون کپی کنید لطفا
همچنان منتظر شما هستم منم هر روز بهتون سر میزنم
یادتون نره

تنهاترین عشق روزگار


دلتنگ
ساعت12:40---24 مرداد 1392
سراين موضوع مشكل دارم

نميدونم من زياد غر ميزنم يايزدان بيخياله

به هرحال الان همه چي خوبه...خداروشكر..
پاسخ:خدارو شکر :)


mahdie khanoom
ساعت12:02---24 مرداد 1392
رفیـــــــــق......
معامـــــــله فسخ شد!
درقبال دنیا…

یک تار”مویت” رامی خواستند…!
ندادمـــــ


یاسی
ساعت0:10---24 مرداد 1392




چیزی دارد تمام می شود



چیزی دارد آغاز می شود



ترک عادت های کهنه



و خو گرفتن به عادت های نو



این احساس چنان آشناست که گویی هزاران بار زندگیش کرده ام



می دانم و نمی دانم



فدات داداشی جووووووووووووووونم
پاسخ:x :-*


anahita
ساعت12:06---23 مرداد 1392
چه کسی میگوید که من هیچ ندارم …؟

من چیزهای با ارزشی دارم …!

حنجره ای برای بغض …

چشمانی برای گریه …

لبهایی برای سکوت …

دستهایی برای خالی ماندن…

پاهایی برای نرفتن …

شبهایی بی ستاره …

پنجره ای به سوی کوچه بن بست …

و وجودی بی پاسخ


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

+ تاريخ چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,ساعت 11:23 نويسنده غریبه |